۱۳۸۸ مرداد ۱۳, سه‌شنبه

اوج بی اعتباری حکومت در مراسم تنفذ

آقای خامنه ای شما به هزار و یک دلیل بزرگترین اشتباه زندگی خود را مرتکب شدید. شما در روز 29 خرداد آخرین ذره های اعتبار خود را در نزد معدود یارانتان را هم خرج کوتوله انتری کردید که خود خوب میدانید هیچ جایگاهی بین مردم ندارد. شما با خود کاری کردید که حتی ری شهری، هاشمی رفسنجانی، ناطق نوری، توکلی، علی مطهری، باهنر، اعضای برجسته خبرگان، روحانی، محمد هاشمی، زنگنه، خاتمی، موسوی، کروبی، محتشمی، حسن خمینی و هیچ کدام از بیت خمینی و بسیاری دیگر حاضر نشدند در مراسم تنفیذ دولت کودتا شرکت کنند آنگاه با به را انداختن شوی مضحکی عموپورنگ، شریفی نیا، جهانگیر الماسی شیره ای، نجفی، ده نمکی، افشین قطبی، کفاشیان، مایلی کلنگ، مجید مظفری، فریدون بیگدلی خواننده درپیت تلویزیون، پسران احمدی نژاد را برای مراسم تنفیذ دعوت و در حضور آنان مراسم اجرا می شود. دل هر ایرانی آزاده ای به درد می آید وقتی مقایسه ای کوچک میان مراسم رسمی اوباما و مراسم تنفیذ احمدی نژاد میکند. آنهمه شور و اعتبار کجا و این افتضاح ولایت متعفن کثیف کجا. آیا واقعا این در شان ملت ایران است؟ به قول لنين: به من بگو دوستت كيست تا بگويم چطور ادمي هستي. شما وقتی دوستان آقای خامنه ای را می بینید فکر می کنید او چگونه آدمی است!

۱۳۸۸ مرداد ۱۲, دوشنبه

عکسی واضح از حضور مجتبی خامنه ای در مراسم تنفیذ احمدی نژاد


بلاخره مجتبی خامنه ای از پرده خارج شده و با حضور خود در مراسم امروز رسما نقش خود را در حوادث اخیر وبرنامه ریزی برای آینده سیاسی خود را آشکار کرد. وی با این حضور عملا علاقمندی اش را برای حضور فعال در آینده سیاسی ایران نشان داد.

۱۳۸۸ مرداد ۱۱, یکشنبه

راهپیمایی بزرگ دوشنبه روز تنفیذ احمدی نژاد

فردا روزی سرنوشت ساز در تاریخ جنبش سبز خواهد بود. ساعت 6میدان ونک تا ولیعصر. روز تنفیذ را به سیاه ترین روز تاریخ متعفن فقیه در ایران تبدیل کنیم. هم اکنون نیازمند یاری سبزتان هستیم.

پیدا شدن جسد شهید: بهزاد مهاجر پس از 46 روز بی خبری

بهزاد مهاجر، از دستگیرشدگانی که در تجمع روز ۲۵ خرداد بازداشت شده بود، به شهادت رسیده است.خانواده وی پس از ۴۶ روز بی خبری روز گذشته جسد وی را در سردخانه کهریزک شناسایی کردند.بهزاد مهاجر ۴۷ سال داشته و طی این مدت اقوام او به دنبال نشانی بهزاد به دادگاه انقلاب، زندان اوین و مراکز قضایی مراجعه کردند، اما مسئولین از ارائه پاسخ مشخص به آنها خودداری می کردند. به گزارش خبرنامه امیرکبیر روز گذشته و پس از ۴۷ روز آزار و اذیت این خانواده، جسد بهزاد مهاجر به خواهر وی نشان داده شده است. خانواده مهاجر تأکید کردند جسد بهزاد روز ٣۱ خردادماه تحویل پزشکی قانونی شده است اما تا دیروز شنبه در خصوص کشته شدن فرزندشان خبری به این خانواده سرگردان داده نمی شده است. به نظر می رسد وی بر اثر اصابت گلوله در سینه اش درگذشته است. جسد وی صبح امروز به خانواده اش تحویل داده و ساعت ۱۲ امروز در قطعه ۲۰٨ بهشت زهرا تشییع و به خاک سپرده شد.

تصاویر دستگیری حجت‌الاسلام دکتر عبدالرحیم سلیمانی اردستانی در بهشت زهرا


عکسهای بالا مربوط است به جناب حجت‌الاسلام دکتر عبدالرحیم سلیمانی اردستانی، عضو مجمع محققین و مدرسین حوزه علمیه قم و استاد دانشگاه مفید، که به جرم حضور در بهشت زهرا در چهلمین روز شهادت جمعی از هموطنان، این‌گونه وحشیانه به دست ماموران دولت کودتا مورد ضرب جرح قرار گرفته و دستگیر شده است. این عکس‌ها را یک وبلاگ طرفدار کودتا به نام «بهشت خوبان» با افتخار در سایت قرار داده و چهره جانیان کودتاگر را هم شطرنجی کرده است. ایشان به همراه آیت الله موسوی تبریز در این مراسم حضور داشت.

جالبه اون فردی که پیراهن گل بهی تنشه رو من در بهشت زهرا دیدم که با یک دوربین حرفه ای مشغول فیلمبرداری از مردم بود. اصلا هم به قیافه اش نمی آمد که اینکاره باشه. آقای سلیمانی هم همان کسی بود که من در پستهای قبلی عنوان کرده بودم چهره اش را نشناخته بود.

۱۳۸۸ مرداد ۱۰, شنبه

خیمه شب بازی در بیدادگاه متهمان انقلاب مخملی

بلاخره پرده سوم از خیمه شب بازی حکومت برای فریب افکار عمومی و تارو مار کردن اصلاحات در ایران کلید خورد و در نمایشی کثیف متهمان که بسیاری از آنها را چهره های شاخص سیاسی تشکیل میدهند توسط دادستان مزدور بیت رهبری سعید مرتضوی برای کامل کردن کودتای انتخاباتی شوی تلویزیونی براه انداخت و از ابطحی و عطریانفر اعترافاتی گرفت که همه میدانند در چه شرایطی مجبور به آن شده اند. اگر نبودند کسانی مثل امید معماریان، علی افشاری، هوشنگ اسدی، آیت الله شریعتمداری، سحابی و بسیاری دیگر که امروز آزادانه از دوران زندان و شکنجه ها می گویند شاید این بازی کثیف برای عده ای قابل باور میشد ولی کشته شدن بسیاری از جوانان در طول دوره زندان مثل روح الامینی، اعرابی و بسیاری دیگر برای همه روشن ساخته است که روند اعتراف گیری در زندانهای جمهوری اسلامی با چه شرایطی توام می باشد. آیا اعتراف گیری از همسر سعید امامی را می توان فراموش کرد؟ آیا روشهای غیر اخلاقی و غیر انسانی آملی بازجوی همسر سعید امامی را می توان فراموش کرد؟ وقتی می شنوی که تیم بازجویی از چهره های سرشناس سیاسی همان تیم بازجوی متهمان قتلهای زنجیره ای هستند آیا می توان باور کرد که متهمان در شرایط عادی به کیفر خواست خنده دار تنظیمی دادستان اعتراف کرده اند. چگونه است که فعالین سیاسی که برخی در همان شب انتخابات بازداشت شده اند و اصلا از روند شمارش، نتیجه و نحوه اعلام و حتی وقایع بعد از انتخابات اطلاعی نداشته اند و در تمام مدت در زندان بوده اند میتوانند از صحت انتخابات و عدم تقلب در آن سخن بگویند. چگونه میتوان باور کرد که ابطحی در مدت بیش از یک ماه با جثه ای فربه به فردی چنین ضعیف و لاغر تبدیل شود. این سخن که توسط یکی از نمایندگان مجلس از قول همسر ابطحی گفته شده که به او قرص های روان گردان داده شده را به راحتی از روی تصاویر میتوان اثبات کرد.
با عطریانفر چه کرده اند که عضو شاخص کارگزاران و نزدیک ترین فرد در این حزب به هاشمی سخن از ولایت مطلقه می کند و سعی در استحکام جایگاه ولی فقیه می نماید. آیا واقعا این فرد همان عطریانفر پیش از انتخابات بود؟ چرا او گفت که هنوز افرادی در جمع ما هستند که آمادگی این را ندارند که این اعترافات را بکنند. مگر در زندانهای انفرادی و بازجویی های طولانی مدت مجالی برای مباحثه میان زندانیان وجود دارد که عطریانفر به جای دیگران این حرف را میزند! شاید هم او داشت به زبان اشاره می گفت که آن افراد مقاومت بیشتری در مقابل بازجویان و اعتراف گیران داشته اند و بلاخره در آینده ای نزدیک معترف خواهند شد. شیوه غیر اخلاقی بازجویان در جمهوری اسلامی بارها و بارها برملا شده و افراد تحت بازجویی بعد از خارج شدن از زندان کلیه حرفهای خود را تکذیب و تاکید کردند که این سخنان در شرایط شکنجه روحی و جسمی اخذ شده است.
نکته دیگر اینکه خواسته ها و شعارهای مردم دیگر فراتر از رای و موسوی وتقلب رفته است و مردم از انتخابات عبور کرده اند و نظام را به چالش کشیده اند. شعارهای مردم در پنجشنبه گذشته مبین این ادعاست که مردم دیگر اصلاحات را پشت سر گذاشته و خواهان تغییر نظام هستند. استقلال آزادی جمهوری ایرانی شعاریست که مطالبات جدید مردم را به خوبی نشان میدهد و هشداری است به رژیم که در صورت ادامه روند امروز خواستار تغییر قانون اساسی و نوع حکومت هستند. لذا معترف شدن چند اصلاح طلب به توطئه نمی تواند مردم را از خواسته های منطقی و بر حقشان منحرف کند.
نکته آخر اینکه ننگ بر شما آقای شاهرودی که ویرانه ای را که تحویل گرفتید ویرانه تر تحویل دادید. در بیدادگاهی به نام دادگاه و در حوزه تحت اختیار شما مرتضوی قاضی القضات قاتل مردم و مطبوعات صحنه گردان کودتا شده و شما تنها نظاره گر بی دست و پایی هستید که توان مدیریت مجموعه خود را ندارید. ننگ بر شما که در جایگاه مقدس قضا به اسم خدا و دین خدا عدالت ذبح می شود و شما تنها منصب نمایشی آن را یدک می کشید.

به یاد دوست عزیزم ساتیار امامی که هر کجا هست جایش سبز

ساتیار عکاس خوب و دوست داشتنی و هم دانشگاهی عزیزم، کسی که شاید نصف دانشگاه به خاطر خصایل نیکش می شناختندش. شنیدم که متهم به همکاری با دشمنان!!! شده است. وظیفه یک عکاس خبری چیزی جز ثبت وقایع روز جامعه است؟ ثبت این لحظات اگر با هدف نشر آن وقایع نباشد پس برای چیست؟ آیا وظیفه یک عکاس اینست که تنها به دنبال مقامات مملکتی بدود و از دیدارها و سخنرانی های نمایشی و فرمایشی آنها عکس بگیرد. آیا این فرد چیزی جز یک مزدور خواهد بود. ولی آیا ساتیار هم چنین بود؟ که اگر بود در همان بنگاه دروغ پراکنی فارس می ماند و الان به جای متهم در این بیدادگاه کذایی به جای متهم در مقام خبرنگار و عکاس ارشد فارس از متهمان عکس میگرفت. ولی خوشبختانه او فردی آزاد اندیش و صاحب نظر در کارش بود که به حکم وظیفه با عکس هایش به روشنگری می پرداخت. ساتیار عزیز این نیز بگذرد. یادت هست قرار بود در هواپیمای حامل خبرنگاران که سقوط کرد باشی ولی به فضل خدا به دلیلی نبودی و الان جامعه از فیض حضورت مستفیض. پس محکم باش و آزاده و به حکمت و بزرگی خدا ایمان داشته باش. به امید آزادیت از بند دژخیمان حکومت متعفن فقیه.

۱۳۸۸ مرداد ۹, جمعه

گزارشگران بدون مرز از مرگ روزنامه‌نگار ایرانی خبر داد

سازمان گزارشگران بدون مرز از کشته شدن علیرضا افتخاری، خبرنگار سابق روزنامه ابرار اقتصادی در جریان ناآرامی‌های اخیر ایران خبر داده است.
به گزارش «بی‌بی‌سی»، بر اساس بیانیه گزارشگران بدون مرز که یک سازمان مدافع حقوق روزنامه‌نگاران و آزادی بیان است، آقای افتخاری درتاریخ ٢٥ خرداد بر اثر اصابت ضربات باتوم بر سرش و خونزیزی مغزی درگذشته است.این سازمان می‌افزاید جنازه این روزنامه‌نگار ٢٩ساله بیست و دوم تیر به خانواده اش تحویل داده شد.بر این اساس، علیرضا افتخاری نخستین روزنامه‌نگار ایرانی است که در خشونت‌های پس از انتخابات ریاست‌جمهوری این کشور جان خود را از دست داده است.

اولین شهید نماز جمعه تاریخ ایران به دست حکومت: مصطفی کیارستمی

مصطفی کیارستمی در حاشیه نمازجمعه با ضربه‌ باتوم به سرش مصدوم شده و چند ساعت بعد به شهادت رسیده است. مصطفی کیارستمی، ۲۲ ساله، در نمازجمعه ۲۶ تیر ماه گذشته که به امامت هاشمی رفسنجانی برگزار شد، در مقابل دانشگاه تهران توسط نیروهای بسیجی و لباس شخصی مضروب می‌شود. نیروهای سرکوبگر دولت کودتا با باتوم به شدت بر سر این جوان برومند می‌کوبند، به نحوی که وی دیگر قادر به برگشت به منزل نبوده است. در نتیجه به ناچار با مادرش تماس می‌گیرد و تلفنی از وی درخواست کمک می‌کند. پس از آنکه مادر مصطفی او را به خانه باز می‌گرداند، متوجه وخامت حال وی می‌شود و پسرش را به بیمارستان کسری تهران منتقل می‌کند. اما این جوان بی‌گناه به علت خون‌ریزی مغزی ناشی از اصابت باتوم، همان شب فوت می‌کند؛ اما علت مرگ او، سکته‌ی مغزی اعلام می‌شود. پیکر این جوان شهید، روز شنبه بعد در گورستان بهشت زهرای تهران به خاک سپرده شد.

یابود ندا و سایر شهدای سبز در بهشت و گزارشی از مصلا و سطح شهر

امروز حدود ساعت 4 به بهشت زهرا رسیدم، ماشین را جایی پارک کردم و پیاده به سمت قطعه 257 به راه افتادم. عده ای از مردم در خلاف جهت حرکتم میدویدند و میگفتند که یگان ویژه به مردم حمله کرده است. باورم نمی شد حتی در بهشت زهرا هم از تجمع مردم جلوگیری کنند. به حرکتم ادامه دادم و به قطعه رسیدم. جمعیت زیادی جمعه شده بودن و بسیاری هم در قطعات مجاور ایستاده بودن و شعار میدادند. یگان ویژه و آرایش حمله داشت و به مردم نزدیک میشد. بعد نثار فاتحه ای بر سر مزار شهدا نیروی انتظامی فشار بر مردم را بیشتر کرد. از مردم خواستند که متفرق شوند. ولی کسی گوشش بدهکار این حرفها نبود.

یک بار حمله و فرار مردم و بعد از آن سر و کله تعدادی روحانی پیدا شد. آیت الله موسوی تبریزی، هادی غفاری و یک نفر دیگر که نشناختم با شعارهای مردم به قبر ندا و سایر شهدا نزدیک شدند. مردم شعار میدادند و بر سینه می کوبیدند. لحظاتی بعد دوبار به مردم حمله شد و جمعیت به قسمت شمالی قطعه رفتند که کروبی را دیدم میان جمعیت به سمت قبرها میرود. مردم برای کروبی شعار حمایت دادند و به سمت قبرها روان شدند. ولی دریغ از یک جو انسانیت و شرف و غیرت که در این جماعت نظامی وجود داشته باشه. جلوی چشم کروبی وحشیانه به مردم حمله کردند. دختری که روسری از سرش افتاده بود با حالتی گریان سرش را گرفته بود و از میان انگشتانش خون بیرون می ریخت. حداقل 5 نفر دیگر را دیدم که سرشان شکسته بود. حملات ادامه داشت و مردم حین دویدن پاهایشان به بلوک های ایستاده سر مزارها گیر میکرد و زمین می خوردند و سگان وحشی ولایت از این اتفاق سوء استفاده کرده و درهمان حال مردم بر زمین افتاده را میزدند. بلاخره مردم را از قطعه 257 متفرق کردند ولی از قسمتهایی دیگر دوباره مردم وارد قطعه میشدند ما که در ضلع شمالی بودیم به سمت دیگر بهشت زهرا رانده شدیم چون هدف از آن حمله همین بود و مدام نیروها مردم را دنبال میکردند. مردم حسابی شعار دادند تا اینکه سرو کله بسیجیهای مزدور پیدا شد که هر کدام نوع خاصی باتوم در دست داشتند. عده ای باتومی شفاف و ژله ای مانند، عده ای چوب، عده ای باتوم سبزو بعضی هم باتومهای فنری! خلاصه با آمدن آنها انگار یگان ویژه دستور به عقب نشینی داشت. بسیجیها دنبال مردم کردند و مردم را درقطعات مجاور و خیابانها ی شمالی قطعه کتک میزدند. تصمیم گرفتم از بهشت زهرا خارج شده به مصلا بروم. در بیرون بهشت زهرا در بخشی که جاده از سطح زمین ارتفاع زیادی دارد و داخل بهشت زهرا از آنجا پیداست نیرویهای پلیس با باتوم به ماشینها میزدند که حرکت کرده و نایستند. در همین حین که خونم هم بسیار به جوش امده بود برای نیروهای چماق دار و باتوم دار جوری که ببیند دست زدم وگفتم خوشا به غیرتتون! که به ناگاه یکی که انگار بهش برخورده بود دنبال ماشین کرد و با باتوم به عقب ماشینم کوبید که صلاح نبود بیاستم و رفتم...
به اطراف مصلی رسیدم. در یکی از فرعی های مهناز پارک کرده و به سمت مصلی رفتم. سیل جمعیت از هر طرف روان بود. حدود ده دقیقه ای به شش مانده بود. مردم در پیاده روها تجمع کرده بودند که از خیابان قنبرزاده (خیابان شرقی مصلا) عده زیادی موتور سوار یگان ویژه با سر و صدا وارد عباس آباد شدند. از جلوی در اصلی مصلا که در تصرف نیرویهای پلیس بود حمله به مردم شروع شد و موتور سوارها در پیاده روها دنبال مردم میکردند. جالب بود که مردم حین دویدن شعار مرگ بر دیکتاتورشون قطع نمی شد. تا سر مهناز دنبال مردم کردند و در آنجا آرایش دفاعی به خود گرفتند گویی که قصد نداشتند جلوتر بیان. خیابان عملا بسته سده بود و ماشین ها هم بوق ممتد را برای حمایت از تظاهر کنندگان قطع نمی کردند. داخل خیابان مهناز مردم به صورت دسته های چند ده نفره تجمع میکردند و شعار میدادند و به محض حمله پلیس به داخل کوچه میرفتند. دود غلیظی همه جا رو فرا گرفته بود و سطلهای آشغال برای مقابله با گاز اشک آور در آتش می سوخت. چند بار تعقیب و گریز مردم و ماموران پیش آمد و لی مردم قصد ترک خیابانها را نداشتند عده ای به سمت ولیعصر میرفتند. عجیب بود که موبایلها خیلی خوب کار میکرد و من در حال گزارش آنلاین به چند تا از اقوام دوستان بود. همکاری اهالی محل هم خیلی جالب بود عده ای بطری آب بین مردم توزیع میکردند، عده ای دربهای منازلشان را باز گذاشته بودن که مردم حین فرار به داخل منازلشان بروند و عده ای شیلنگ آب برای استفاده عموم گذاشته بودند. شعار معروف مجتبی و مرگ بر دیکتاتور و شعار جدید "خامنه ای قاتله ، ولایتش باطله" ... هم قطع نمیشد که بسیجی ها با باتوم به مردم حمله کردند من و عده ای دیگر داخل کوچه ای دویدم و بسیجیها به دنبالمون! که به تل سنگ و مصالح ساختمانی رسیدیم و حالا ما هم مسلح بودیم! بسیجیها جرات نکردند جلوتر بیان چون باران سنگ رو سرشون می بارید. در انتهای کوچه فکر کنم یوسف زاده بود که سرش ایستگاه مترو دارن میسازند مرد شعار میدادند و لاستیک آتش زدند. از سر مهناز تا سهروردی در اشغال مردم بود و نیروها از دور هر از گاهی چنگ و دندان نشان میدادند و حمله ای میکردند تا از میزان مقاومت مردم ارزیابی داشته باشند. که مردم باسنگ جواب دندان شکنی به آنها میدادند. چند با موتور سوارها تا نزدیکی مردم آمدند ولی با سنگ پرانی مردم عقب رفتند ولی شاید بیش از 10 بار گاز اشک آور شلیک کردند و مردم هم اونها رو به مسافتی دورتر شوت میکردند.
تا اینکه جنگ اصلی شروع شد. یک تویوتای وانت با تعدادی گاردی با سرعت سرسام آوری به سمت ما آمد. ولی فکر کنم فرماندهشون که یک سرهنگ بود وسط راه از کرده خودش پشیمون شد ولی نه را پس داشت نه راه پیش! باران سنگ بود که بر سر نیروها و ماشین باریدن گرفت. راننده که کنترل ماشین از دستش در رفته بود با حرکات مارپیچی به خیابانی پیچید و نزدیک بود در همان حین یکی از تظاهر کننده ها رو زیر بگیره که به خیر گذشت. و با ترمز شدید ایستاد ولی باران سنگ همچنان ادامه داشت. چند تا دختر جیگردار در این صحنه چنان با حرارت سنگ پرت میکردند که من کیف کردم. دوباره ماشین حر کت کرد و به سمت مردم آمد و اینبار هم به خاطر اصابت سنگها به شیشه راننده امکان دید درستی نداشت و نزدیک بود بیاد توی پیاده رو. سرهنگ فرمانده که دستش خونی بود تصیم گرفت فرمان عقب نشینی بده و ماشین به سرعت دور شد. چند دقیقه بعد بسیجیهای وحشی با موتور حمله کردند که حسابی سنگ خوردند و دو تا موتورشون از بقیه جا ماند. مردم هم حسابی از خجالتشون با سنگ دراومدن. من خودم تا حالا به گنجشک هم سنگ نزدم ولی به خدا امروز احساس میکردم که دینم رو به شهدای جنبش ادا کردم سنگی که در دست داشتم پرتاب کردم و محکم به کمر یه بیسجی خورد. اون لعنتی هم منو دید و با موتور دنبالم کرد. ولی باران سنگ مردم مانع از نزدیک شدنش شد. دو تا موتوری جامونده اسلحه کشیدند به سمت مردم و هوایی شلیک کردن که مردم رو بترسونند ولی کو ترس تا اینکه یکیشون اسلحه رو به سمت مردم گرفت و شلیک کرد که ایندفعه همه فرار کردند. از کوچه های بالایی هم بسیجیها ریختند و مردم رو محاصره کردند دیگر ماندن جایز نبود. سوار ماشین شدم و حرکت کردم. در کوچه ای بسیجیها به در منزلی که چند نفر در آن پناه گرفته بودند حمله کردند و با لگد به در می کوبیدند... سر آپادانا، سهروردی، و شهریعتی - دولت هم شلوغ بود بوی دود و آتش همه جا را پر کرده بود ولی نکته جالب این بود که به علت مجتمع نبودن مردم درگیری ها پخش شده بود و نیروهای تا بن دندان مسلح حکومت یارای سازماندهی و فشار بر روی یک نقطه را نداشتند ونوعی کمبود نیرو امروز احساس می شد و مردم راحت تر می توانستند درگیر بشوند. خلاصه امروز روزخاطره انگیزی در جنبش سبز بود تهران یک صدا آزادی را فریاد زد و یاد شهدایش را گرامی داشت. به امید پیروزی

۱۳۸۸ مرداد ۷, چهارشنبه

شهید سجاد قائد رحمتی

تاریخ تولد:اول فروردین 1368 تاریخ شهادت:31 خرداد ساعت 6 بعدازظهر محل شهادت:حوالی ایستگاه مترو نواب. ساکن شهرستان درود که برای کار و کمک به معاش خانواده به همراه پسر عموی خود به تهران آمده بود. که در نهایت تنگدستی و با کمک بستگان 4میلیون تومان برای تحویل جسد به مزدوران دولت کودتا پرداخت شد.

سجاد اهل شهرستان دورود استان لرستان می باشد و به همراه خانواده اش در این شهر زندگی می کرد در تابستان به علت فقر خانواده اش به تهران برای کار رفته بود در تظاهرات به همراه پسر عمویش شرکت می کند پسر عمویش در حال فیلم گرفتن از تظاهرات بوده که میبینه مردم میگن یه نفرو کشتن با موبایل به سمت فرد کشته شده میره وقتی میبینه که اون شخص سجاده فیلم قطع میشه برای تحویل دادن جنازه به خانواده اش در اوج فقر چهار میلیون طلب میکنند و با یاری مردم دورود این پول فراهم میشه و جنازه رو تحویل می دهند

حضور لباس شخصی ها در تاریخ ایران

متاسفانه اندیشه ای که منجر به بروز و ظهور پدیده لباس شخصی ها در تاریخ ایران می شود در فرهنگ حاکمان نهادینه شده و هر حکمرانی به اقضای شرایط خود عده ای از اراذل و اوباش را با عناوین مختلف به دور خود گرد آورده تا در موقع لزوم از آنان برای برهم زدن معادلات سیاسی و سرکوب مردم استفاده کند. ولی وجه مشترک لباس شخصی ها سر سپردگی آنها به حکومت وقت است که با تطمیع بوسیله پول و رانتهای مختلف حاضر به ارتکاب هرگونه جنایتی می شوند. از مهمترین علل استفاده از لباس شخصی ها هم این است که چنین وانمود شود که اینان افرادی از بطن جامعه و مردم عادی کوچه و بازار هستند که طرفدار وضع موجود بوده و خود به صورت خودجوش برای برهم زدن تجمعات، کتک زدن مردم، بر هم زدن نظم و آرامش و امنیت اجتماع، حمله به اماکن عمومی، حمله به سران جناح رقیب و غیره وارد صحنه می شوند ولی به علت عدم وابستگی ظاهری شان به سازمانی خاص قابل پیگرد قانونی نیستند ولی آزادند که هر کر خواستند بکنند. شباهتهای رفتاری و ظاهری شعبان جعفری و دارو دسته اش در قبل از انقلاب و لباس شخص های بعد از انقلاب از زهرا خانم تا حسین الله کرم و مسعود ده نمکی و حاج بخشی و غیره شاهد این مدعاست که همگی با شعار وطن پرستی و شهاه دوستی و ذوب شدگی در ولایت در صحنه حاضرند تا وضع موجود را به هر شکل که شده به نفع عامرین خود عوض یا حفظ نمایند.






















کهریزک، گوانتاناموی ایران

بازداشتگاه کهریزک متشکل از چند سوله است که در شهرسنگ، از توابع شهرری استان تهران قرار دارد و حدود سال ۱۳۸۰ برای اولین بار در عملیاتی موسوم به "جزیره" با هدف پاکسازی منطقه خاک سفید تهران مورد بهره برداری قرار گرفت. پس از انتصاب سردار رادان به فرماندهی تهران بزرگ، این بازداشتگاه که در سطحی پایین تر از زمین قرار دارد و امکان هواخوری برای زندانیان وجود ندارد برای نگهداری و شکنجه بازداشت‌شدگان طرح ارتقای امنیت اجتماعی و به طور مشخص طرح اراذل و اوباش استفاده می شد.
در سالهای گذشته بازداشتگاه کهریزک به محل جمع آوری معتادان و آن طور که مقامات قضایی و امنیتی جمهوری اسلامی می گفتند، اراذل و اوباش، تبدیل شده بود اما پس از کودتای انتخاباتی 22 خرداد بسیاری از بازداشت شدگان به این بازداشتگاه سوله ای که فاقد هرگونه امکانات اولیه بهداشتی و رفاهی است منتقل شدند. بر اساس گزارش ها و گفته های شاهدان عینی بازداشت شدگان در بدو ورود به این بازداشتگاه به شدت مورد ضرب و شتم قرار گرفته و روزهای متوالی بدون غذا نگهداری شده اند. همچنین گزارش شده است که در این بازداشتگاه مخوف برای شکنجه زندانیان بدن‌ها را خیس می‌کنند و بعد با شلنگ و سیم، بازداشت‌شده‌ها را کتک می‌زنند تا درد تا عمق جان آنها نفوذ کند.

سایت موج آزادی به نقل از شاهدان عینی گزارش داده است : در یک سوله‌ 200 متری بدون وجود دستگاههای تهویه‌ هوا، چندین معتاد کراکی که امیدی به زنده ماندن آنها نیست و بدن‌هایشان کرم گرفته، دراز به دراز بر روی زمین افتاده‌اند؛ و در کنار آنها، بازداشت شدگان نگهداری می‌شوند. بازداشت‌شده‌ها حدود 100 نفرند که به این محیط غیر بهداشتی با هوای نامطبوع منتقل شده‌اند. آنها صف می کشند تا بتوانند از زیر در، ولو برای دقیقه‌ای از هوای بیرون تنفس کنند.
به گفته بازداشتی های تازه آزاد شده از کهریزک، هر روز صبح سردار رادان به این محل سرکشی می‌کند و خود شخصا هر روز چند نفر از بازداشت شدگان را مورد ضرب و شتم و شکنجه قرار می‌دهد. بهترین ابزار شکنجه در دست رادان، شلنگ است. وقتی صبح هر روز صدای هلیکوپتر می‌آید، بچه‌ها به خود می‌لرزند و می‌فهمند که رادان آمده است.
بر اساس همین گزارش یکی از بازداشتی‌ها در اثر برخورد باتوم به سرش، کم کم بینایی خود را از دست داد؛ ولی با این وجود شکنجه‌گران کهریزک او را از این محل غیر بهداشتی خارج نکردند. دو روز قبل از آزادی، بازداشت‌شدگان به اوین منتقل می‌شوند و فردی که بینایی خود را از دست داده بود، در اتوبوسی که به سمت اوین در حرکت بود، بر روی پای یکی دیگر از بازداشت شدگان جان سپرد.
محمد کامرانی و محسن روح الامینی دو جوانی هستند که در این بازداشتگاه به شدت شکنجه شده و بر اساس گزارش ها زیر شکنجه جان خود را از دست داده اند. هر دوی آنهابه گواهی پزشک و خانواده شان آثار شکنجه بر جسمشان نمایان بوده و دچار بیماری عفونی نیز شده بودند. اما قاضی مرتضوی دادستان تهران اعلام کرده است که این دو جوان از قبل بیماری مننژیت داشته اند. این درحالیست که وزیر بهداشت شیوع بیماریهای عفونی در بازداشتگاه ها را تایید کرده است.
پایگاه اینترنتی امیرکبیر تعداد بازداشت شدگان منتقل شده به کهریزک را 140 نفر عنوان کرده است اما هنوز مشخص نیست تاکنون چه تعداد در این بازداشتگاه بوده و چه تعداد جان خود را در این بازداشتگاه از دست داده اند.
فردی که با نام مستعار یاوری خود را معرفی کرده ومدعی است از کهریزک آزاد شده است در وبلاگ خود نوشته:
"اصلا جا نبود که بشینی تمام در و دیوار خون بود تو این اوضاع و احوال کسانی که تو اتاق بودند شروع به گریه و زاری و ناله کردن و گفتن یک نفر مرده. صدا از ته اتاق میومد ولی همه به هم چسبیده بودیم و نمیتونستیم تکون بخوریم. نگهبانای لباس شخصی اومدن تو و لامپارو شکوندن در تاریکی مطلق شروع کردن زدن. هر کی جلو دستشون بود میزدن نیم ساعت حسابی کتک زدن. چند نفر از شدت کتک خوردن به کما رفتن شاید هم مردن. بعدش چند تا چراغ قوه روشن کردن وانداختند تو صورت ما ها گفتند اگه صداتون دراد این باتوم ها رو میکنیم.. باورم نمیشد. فکر میکردم دارم کابوس میبینم صادق که انگار ارشدشون بود جنازه اون کسی رو که مرده بود رو برداشت و تکیه جنازه رو داد به دیور چراغ قوه رو انداخت رو صورتش گفت ما حکم کشتن شما رو داریم و... گفت شما محاربه هستید. میدونید محاربه یعنی چی. یه نفر از اون جلو که پسری بود حدود 16. 17 سال سن داشت گردنش رو گرفت به اینا بگو محاربه یعنی چی! گفت نمیدونم. گفت غلط کردی ندونی ! شروع کرد به زدنش گفت بگو. بگو بگو. اونقدر زدش که از حال رفت. میگفت یعنی شیطان. یعنی خطا کار. انقدر زدش که چند نفر شدیدا اعتراض کردن. که اونها هم در حد مرگ کتک خوردن
بر اساس گزارش این شاهد عینی به بازداشت شدگان گفته بودند که از مسواک و توالت خبری نیست و باید در همان سوله ها رفع حاجت نمایند."
رضا یاوری خبر از کشته شدن 4 نفر در سوله ای که بوده داده و نوشته است: "هیچ آدم سالمی بین ما نبود و همه خون یا رو صورتشون لخته زده بود مثل من. یا چشمشون باد کرده بود مثل من. یا مثل خیلیا دست پاشون شکسته بود. به دلیل تاریکی مطلق من خیلی ها را نتونستم ببینم وقتی که در رو باز میکردند با دیدن نور چشممون شدیدا احساس ناراحتی عجیبی میکرد. فردای اون روز و روزهای دیگه رو به بدنرین شکل که توضیحش زمان بسیار میخواهد گذروندیم. به ما برای اینکه از گرسنگی نمیریم هر روز که نمیدانیم شب بود یا روز بود ! یک گونی ته مانده غذا که آن را با اشتیاق میخوردیم به ما میدانند. که داخلش تکه های نان. سبزی. برنج بود میدادند. که شخصی بین ما بود بنام دکتر زارع که میگفت یک پزشک است و مسئول تقسیم غذا بود. من ایشان و تعداد زیادی از هم بندانمان را که چند روز بود فقط صدای آنها را میشندم از صدا میشناختم تا اینکه بعد از چند روز صادق آمد و چند لامپ با خود آورد و ما را بعد از چند روز به محوطه کمپ برد."
بر اساس نوشته یاوری آنها را برای این از سوله خارج کرده بودند که کثافت ها و مدفوع خود را بیرون بریزند.
به گفته این شاهد عینی مرتضی سلحشور، مراد آقاسی، محسن انتظامی، رضا فتاحی، حسن شاپوری و میلاد فاقد فامیلی در این بازداشتگاه جان سپرده اند.
رضا یاوری در نوشته دیگری به اسامی چند تن از زندانیانی که در بازداشتگاه کهریزک بوده اند اشاره کرده است. بر اساس نوشته او "اسدالله زارع، حمید لولاگر، افشین اسمی ـ که به گفته یاوری اوضاع جسمی مساعدی نداشت ـ احسان شبستری، احمد نیکخواه، رضا عنایت، امین عزیزی ـ که به گفته خودش از پرسنل نیروی انتظامی بوده ـ حمید رضوانی، هومن احمدی که 18و 19 ساله بوده و به گفته یاوری از همه سیاسی تر و اصلا نترسیده بود ومیگفت اگر آزاد شوم بازدر تظاهراتها شرکت میکنم و وقتی او را میزدند میگفت یا حسین میر حسین، در کهریزک زندانی بوده اند."
یاوری همچنین خبر از زندانی بودن شخصی "مهم" در کهریزک داده و نوشته: "یه شخص مهم دیگه ای هم که آدم پا به سنی بود و فیزیک چهرش مثل آدم سیاسی ها و مسئولان بود که خودش رو معرفی نکرد و روز سوم چهارم اومدن بردنش. واقعا بهش نمیومد که اهل تظاهرات و اینا باشه و با هیچکس هم بحث نمیکرد. لباس شخصی های داخل زندان هم زیاد نمیزدنش."
خبر دستور تعطیلی این بازداشتگاه مخوف از سوری علی خامنه ای در حالی اعلام شده است که پس از کشته شدن محسن روح الامینی در زیر شکنجه، نمایندگان مجلس خواهان بازدید از زندانها و بازداشتگاهها شدند. با اعلام تعطیلی بازداشتگاه کهریزک بازدید از این بازداشتگاه نیز منتفی شده است. در حالیکه اخبار شکنجه و شهادت بازداشت شدگان در این بازداشتگاه تاثر و نگرانی شدید افکار عمومی را برانگیخته است اما مسولان امر تنها به اعلام خبر تعطیلی آن اکتفا کرده و تاکنون درباره جنایت های صورت گرفته در آن سکوت اختیار کرده اند و هیچ نهاد و مقامی، مسولیت این بازداشتگاه و جنایات آن را بر عهده نگرفته است.
علی مطهری، نماینده مجلس شورای اسلامی در این خصوص گفته است: مهم تر از تعطیلی بازداشتگاه کهریزک شناسایی و معرفی افراد مقصر در مرگ زندانیان حوادث اخیر است.
خبرگزاری مهر به نقل از این نماینده مجلس گزارش داده است که اگر صرفا به تعطیلی یک بازداشتگاه بسنده شود، مجددا افراد مزبور به کار خودشان در جاهای دیگر ادامه می دهند و چیزی عوض نمی شود.
ولی موضوع مهم این است اصلا چرا کهریزک باز شد که بسته شود. این بازداشتگاه به دستور مستقیم علی خامنه ای بسته شد و این نشان میدهد که وی از وجود این بازداشتگاه اطلاع کامل داشته است که بدون جنجال رسانه ای آنچنانی در جریان وقایع آن قرار داشته است. نتکته جالب آنکه کاظم جلالی نماینده مجلس گفته با بسته شدن این بازداشتگاه موضوع بازدید از آن منتفی شده است. ولی سئوال این است که حال موقعیت مکانی و فجایع رخ داده در آن فاش شده باید این بازداشتگاه بسته شود ولی آیا جنایتکارانی که در آن مشغول شکنجه و رفتار وحشیانه بوده اند نیز از کار بیکار شده اند و یا اینکه به مکان دیگری منتقل شده اند و به رفتار خود ادامه میدهند. اصلا مشکل فقط در و دیوار این بازداشتگاه بود. آیا شهیدانی که در این بازداشتگاه بودند فقط به صرف اینکه این مکان امکانات نداشته مرده اند؟! ئر صورتیکه همه از جمله خامنه ای مسئول مستقیم این بازداشتگاه میدانند که شهیدان این بازداشتگاه به خاطر رفتار غیر انسانی بازجویان و ماموران سفاک کشته شده اند. آیا نباید به دنبال عاملین، مباشرین و افرادی که آزادی عمل را به این حیوان صفتان داده اند تا مردم را در آنجا به خاک و خون بکشند بود و آنان را باز خواست کرد. صرف تعطیلی یک زندان فقط پاک کردن صورت مسرله است نه چیز دیگر. الان زندانیان و زندانبانان کهریزک در جایی دیگر در کنار هم هستند و موقعیتی هولناک و مغتنم برای زندانبانان به وجود آمده تا در سکوت و دور از فشار به رفتار وحشیانه خود ادامه دهند.

شهیدی از اصفهان: حسین اختر زند


در روز 25 خرداد در درگیریهای اصفهان “حسین اخترزند ” به طرز وحشیانه ای به شهادت رسید. “حسین اخترزند ” فرزند مرحوم مرتضی ، 32 ساله (متولد 27 آذر ماه سال 1355) نان آور خانواده بود . وی در روز دوشنبه25 خرداد ماه بعد از کار به سمت دروازه شیراز حرکت می کند .آنجا کانون در گیریها بوده و عده ای بسیجی و لباس شخصی به دنبال تعدادی از مردم می گذارند. و حدود 15 نفر از مردم از درب پارکینگ مجتمع پزشکان (واقع در دروازه شیراز – بن بست هاله )وارد ساختمان می شوند و هر کدام به طبقه و یا اتاقی پناه می برند . اما متاسفانه حسین و یک نفر دیگر که هنوز نامش را نمی دانیم در پشت بام طبقه سوم به دست بسیجی ها می افتند و مورد ضرب و شتم بسیار زیادی قرار می گیرند و بسیجی های بیرحم آنها را از طبقه ی سوم به پایین پرتاب می کنند .


شخص دیگر که همراه حسین بوده به دست لباس شخصی ها می افتد و طبق گفته های شاهدان ، پرچمی دور بدنش پیچیده و او را به مکان نا معلومی برده اند . اما بدن نیمه جان حسین را چند تن از مردم می بینند و یک پزشک انسان دوست با بیمارستان شریعتی (واقع در 100متری محل وقوع ) تماس گرفته و اورژانس به محل حادثه آمده است . و علیرغم مداخله ی نیروهای امنیتی که اجازه ی بردن حسین به بیمارستان را نمی داده اند ، مردم تجمع کرده و با آمبولانس او را به بیمارستان رسانده اند .اما متاسفانه در شامگاه در مقابل چشمان مادر و خواهر و برادرانش جان سپرد .البته به گفته ی یکی از پرستاران وضعیت حسین آنقدر وخیم بود که مرگ از زندگی برایش بسیار بهتر بود .زیرا که او قطع نخاع شده بود و هیچ جای سالمی در بدنش نمانده بود .


نیروهای امنیتی به خانواده حسین تاکیید داشتند که او در اثر سهل انگاری روی ایرانیتهای پوسیده ی پشت بام افتاده و کشته شده است . حتی یکی از فرماندهان سپاه چند روز پیش در یک سخنرانی باکمال بی شرمی اعلام کرد که ما در اصفهان تنها یک کشته داشتیم آنهم به خاطر استعمال مواد مخدر ( شیشه ) بوده است !!!

نیروهای امنیتی فشارهای زیادی را بر این خانواده وارد داشتند و از همه نزدیکان تعهد گرفتند که کشته شدن حسین را تصادف اعلام کنند تا جنازه وی را تحویل دهند . حتی در مراسم ختم 5 نفر مسلح ( 3 مرد و 2 زن ) را آوردند که مراقب اوضاع باشند . تمام مراحل کفن و دفن او را یکی از عوامل خودشان انجام داد و حتی زیارت عاشورا که موقع خاک سپاری خوانده شد را نیز یکی از همین افراد خواند . ضمن اینکه موقع حمل تابوت از گفتن “الله اکبر” جلوگیری کردند !!!
آدرس منزل حسین : اصفهان . خیابان رباط دوم (شهید رضی) . خیابان مخابرات . کوچه سلطانی . فرعی اول سمت راست . منزل اول سمت چپ (در سبز رنگ) . طبقه ی دوم .
آدرس قبر : باغ رضوان . قطعه 17 . بلوک 1 .

۱۳۸۸ مرداد ۶, سه‌شنبه

زلزله سبز: پنجشنبه 8 مردادماه 88



به دعوت میرحسین موسوی و مهدی کروبی مراسمی در روز پنجشنبه جهت سوگواری برای کشته شدگان اخیر به خصوص چهلم شهدای 30 خرداد در محل مصلای تهران برگزار میگرد. از همین رو درخواست مجوز برای برگزاری این مراسم به وزارت کشور ارسال شد که وزارت کشور با آن مخالفت کرد ولی صفحه فیس بوک موسوی اعلام کرده است این مراسم برگزار می شود چه با مجوز چه بی مجوز!

وعده ما ساعت 6 عصر پنجشنبه مصلای تهران

سعید حجاریان را آزاد کنید!

دستگیری و زندانی کردن سعید حجاریان به مدت بیش از یک ماه اوج دد منشی کودتاگران را به نمایش گذاشته است. این شهید زنده، که در پی حمله تروریستی ذوب شدگان در ولایت از 10 سال قبل با مرگ دست و پنجه نرم می کند و ضاربش سعید عسگر آزادانه در جمهوری اسلامی زندگی میکند به واسطه آسیبهای وارده مدتهاست که بر روی ویلچر می نشیند پس از انتخابات دروغین و متقلبانه حکومت دستگیر و به اسارت کودتاچیان درآمد تا شاید با اعمال شکنجه سفید از این رهگذر اعترافی یا سخنی علیه اصلاخات و جنبش سبز از او بیرون بکشند ولی متاسفانه هم اینک جان او به واسطه ناتوانی جسمی ونیاز به مراقبتهای دائمی پزشکی در خطر است. حضور حجاریان در زندان آشکارترین برگ از نقض حقوق بشر توسط ولایت مطلقه وعمال جنایتکارش می باشد. برای سلامتی و آزادی او دعا کنیم.












هویت یکی دیگر از شهدای جنبش سبز فاش شد: سعید عباسی

سعید عباسی، 27 ساله، از کسبه‌ی محله‌ی سلسبیل بوده که بر اثر اصابت گلوله به سرش در نزدیکی مسجد لولاگر به شهادت رسیده است. بر اساس گزارش رسیده به «موج سبز آزادی» سعيد عباسي، 27 ساله و مجرد، مغازه‌دار در محله‌ی سلسبيل (خیابان رودکی) تهران و خود ساکن محله‌ی پونک بوده که در روز 30 خرداد با اصابت گلوله از ناحیه‌ی سر، در مقابل دیده‌ی پدرش و سایر مغازه‌داران به شهادت رسیده است.

این گزارش حاکی است پیکر او را تنها در ازای دریافت پول و تعهد مبنی بر اینکه هیچ شکایتی از کسی ندارند، تحویل داده‌اند.
در این گزارش همچنین تصریح شده که وقتی برخی مأموران به عنوان دلجویی به منزل خانواده‌ی این شهيد مراجعه می‌کنند، مرگ فرزند آنها را به «اغتشاشگران» نسبت می‌دهند و سپس از این خانواده‌ی داغدیده می‌‌خواهند که نام شهید را به عنوان بسیجی ثبت کند تا از مزاياي خانواده‌ی شهيد بودن استفاده کنند؛ که این درخواست با واکنش شديد والدين این شهيد روبه‌رو می‌شود و آنها مأموران را از خانه بيرون می‌کنند.